ریحانه و حنانه

الان چشماتو در میارم

حنانه جونم عزیز دلم امروز که از دفتر به خونه برگشتم ازم پرسیدی حنانه: مامان برام خوراکی خریدی؟ مامان: نه عزیزم پول نداشتم! رفتم دست و صورتم رو بشورم که یه دویست تومنی از کیفم پیدا کردی و اومدی! حنانه: (با اون زبون شیرنت ) مامان الان چشماتو درمیارم ..... الهی مامان قربونت  بشه که به خاطر یه دویست تومنی چشمای مامانت رو درمیاری ...
7 مهر 1393

عزیزای مامان

سلام دخترای گلم خوشگلای مامانی میدونم که دلتون به خاطر اینکه مامانی میره سرکار  خیلی براش تنگ میشه ولی عزیزای مامان چه میشه کرد باید صبر کنید. این روزا هم میگذره و شما بزرگ میشید. اینم سهم ما از زندگی و دنیا، تنهایی و دلتنگی! عشقای مامان شما دوتا رو فقط به خدا می سپارم.
7 مهر 1393