به یاد گذشته
سلام دخترای گلم امروز یه صحنه ای دیدم که منو خیلی ناراحت کرد و یاد چند سال پیش افتادم ، خانوم همسایه رو دیدم که فارغ شده بود و از ماشین پیاده میشدن پسر بزرگه این همسایه فک کنم 18 ماهش میشد فقط گریه میکرد، خیلی ناراحت شدم، آخی.... یادمه سر حنانه جون که رفته بودم بیمارستان ، اون شب ریحانه جون پیش مامانم مونده بود خب خیلی برام سخت بود ، مامانم اصلا نمی گفت ریحانه گریه میکنه ولی دل به دل راه داره ، توی دل خودم آشوبی بود میدونستم که دخترم بی تابی میکنه، بالاخره گذشت و فردا با یه دختر خوشگل اومدیم خونه ، ریحانه خیلی بی تابی میکرد تا چند روز فقط بهونه میگرفت و گریه می کرد . تا د...
نویسنده :
مامان زهرا
12:33