ریحانه و حنانه

ریحانه به پیش دبستانی می رود.....

1394/8/10 10:23
نویسنده : مامان زهرا
467 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخترای گلم

بعد یه مدت نبودن امروز اومدم از رفتن ریحانه جون به پیش دبستانی بنویسم....

از اونجا که قرار نبود ریحانه رو برای پیش دبستانی ثبت نام کنم ولی بعد از پرس و  جو هایی که کردم گفتن که باید بره وگرنه عقب میمونه منم روز 14 مهرماه دخترگلم رو بردم که ثبت نام کنم.

بعد از ورود به مدرسه با ناظم دوران ابتدایی خودم روبرو شدم که بعد از صحبت و حال واحوال منو شناخت کلی گفتیم و خندیدیم بعدش اروم گفتم ریحانه روبرای  ثبت نام آوردم! قیافه خانم ناظم  شاکی  که الان چرا ؟ از تو بعیده ؟ حالا منم خجالتهی سرخ  و سفید میشدم ...

بماند که مارو ثبت نام نمیکردن و به هوای همین خانم ناظم ثبت نام کردن ... همونجا نشسته بودیم که منتظر مسئول پیش دبستانی بودیم که تشریف بیارن تا مانتو شلوار ریحانه رو سایز بگیره.... در این حین زنگ خونه دوران ابتدایی به صدا دراومد و بچه ها کم کم رفتن خونه یه دختری که مامانش سراغش نیومده چنان گریه میکرد مثل ابر بهار.گریه.. ریحانه خانم ما هم تماشاگر صحنه بود. که من حدس زدم نکنه ریحانه استرس بگیره که همینم شد.

به ما گفتن که فردا بازگشایی پیش دبستانی هست و ساعت 10 اینجا باشید که از وقتی از ثبت نام برگشتیم ریحانه گریه که من مدرسه نمیرم. گفتم خب حالا شاید یه کم استرس داره حالا فردا بره ببینه بهتر میشه ...

روز چهارشنبه 15 مهرماه آماده شدیم و راهی مدرسه...

توی مدرسه بچه ها رو صف کردن و خانم ناظم پشت بلندگو اعلام کرد که بچه ها روی دایره هایی که روی زمین کشیده شده وایستید .... ریحانه هم که دقیقا روی دایره محکم ایستاده بود وتکون هم نمیخورد... منم تعجب که دخترم چقدر مرتب ایستاده...

 

حالا کلاس بندی شدن و ریحانه شاگرد  خانم فیض آبادی شد که یه سال باهم باشن و از زیر قرآن رد شدن و رفتن سرکلاسشون و سرکلاس خوراکی و جایزه مثل کیف و تل سر و ... دادن و بعدهم برگشتیم خونه...

قرار شد از روز شنبه برن کلاس که ریحانه از شب جمعه شروع کرد که من کلاس نمیرم....وای خدای من...

صبح شنبه بیدارشدیم و آماده و رفتیم ولی چه رفتنی .. گریه گریه که من نمیرم سرکلاس و شما هم باید بیای بشینی سر کلاس ، من هم بالاجبار توی در ورودی کلاس ایستادم که شما منو ببینی ! یه ساعتی گذشت باید منم میرفتم سرکار به خاطر همین یواش یواش به پیشنهاد دبیر تون رفتم خونه . که بعد کاشف عمل اومد که اولش حسابی گریه کردی ولی بعد آروم شدی و بازی و شادی..

 

و ساعت 12 اومدم دنبالت که بدو بدو اومدی پیشم و خیلی خوشحال بودی.. .

ولی چه فایده تابه امروز که دارم مینویسم هر از گاهی با گریه میری سرکلاس و هرشب بعد ساعت 8 صدبار این جمله رو تکرار میکنی مامان زهرا من فردا حق ندارم برم مدرسه

حالا من خندم میگیره با این جمله..... حق داری یا نه رو نمیدونم ولی باید بری مدرسه!

حالا یکی از مکالمه ها که من و ریحانه باهم داریم

مامان زهرا: ریحانه جان شما باید بری مدرسه درس بخونی و دانشگاه بری!

ریحانه : نه من نمیرم!

مامان زهرا: خب اگه نری مدرسه نمیتونی بری دانشگاه و بعدش بری سرکار!

ریحانه: نه من حق ندارم فردا پامو بذارم مدرسه

مامان زهرا: اگه نری سرکار نمیتونی پول داشته باشی  و خرج کنی و هرچی دلت میخواد بخری!

ریحانه : اونوقت من از شوهرم پول میگیرم و خرج میکنم

مامان زهرا:تعجب

 

من به عمرم تا این حد قانع نشده بودم که با شوهرکردنت منو بابت مدرسه نرفتن قانع کردی!

آخرین روز هفته اول به مامان قول دادی که اگه پیش ستایش باشی دیگه گریه نمیکنی که مامان مجبور شد با معلما صحبت کنه و کلاس شما رو تغییر بده و شما شاگرد خانم خدابندلو شدی!

چه فایده چندروز اول خوب بودی و ولی باز روز از نو روزی از نو !

با معلمت خوب هستی و باهاش رابطه دوستی خوبی برقرار کردی و حتی به دور از چشم مامان براش کادو برده بودی!

 

خیلی بدقلقی میکنی هنوزم که هنوزه هر از گاه گوله گوله اشک میریزی که من مدرسه نمیرم !

دبیرتون میگفت که ریحانه سرکلاس خمیربازی نمیکنه علتش رو وقتی ازت میپرسم میگی دستام بو میگیره اصلا دوست ندارم

یا مثلا سرکلاس به هیچوجه رنگ آمیزی انجام نمیدی !

 

البته یه نکته جالب اینکه مبصر کلاس هم شدی

ولی امیدوارم که درست بشی  و مدرسه برات لذت بخش بشه !

توی این یه ماه که منو خیلی اذیت کردی دخترم

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان ریحانه
12 آبان 94 21:41
اول اینکه سلام زهرا جووووووون چه عجب شما آپ کردی و بعد اینکه پیش ددبستانی رفتن ریحانه جون مبارک ای جوووووووووونم آخه چرا حق نداره بره مدرسه فدای آینده نگریش که می خواد از شوهرش پول بگیره زهرا جون حالا خوبه پیش دبستان میره اینطوری دیگه برای کلاس اولش آماده میشه اگه کلاس اول بود و نمی خواست بره می خواستی چکار کنی یکم دیگه تحمل کنی انشالله همه چی درست میشه روی ماه ددخترای گلتو ببوس
مامان زهرا
پاسخ
سلام ریحانه جان مرسی از لطفت من شاغلم واقعا وقت نمیکنم تندتند سریزنم. باز هر موقع تونستم یه کوچولو میام